آنچه مرا فریفتهی پدیدههای دنیای بیرون میکند، نه آنچه هستند، بلکه ظرفیتهاییست که آنها را در دستهبندیهای چیزی بودن، متمایز میکند. نگاهی که هنر در انسان پرورش میدهد که هرچیز را، طوری که هست ببینی و آنگونه که، میتوان تغییرش داد و به معناهای تازه رسید. بخش اول نیازمند درک عمیق دنیاست؛ در برابر تکرار، عادت و چشمپوشیهای در پس آن.
بهرام دبیری را از سال 90 میشناسم، نمایشگاه "خروسها"یش در شهر کتاب مرکزی، که بابا گذرش افتاده بود و برایم دفترچهای با طرح جلد یکی از نقاشیها خریده بود. همان موقع، برایم سوال بود که چه چیزی در خروس، نگاه این مرد را جلب کرده. هنوز هم به نظرم تمام نمادها و پیشینهای که تعریف میکنند، الکیست. بهرام دبیری، خروسها را بهخاطر شمایلشان کشیده. (چندتا از کارهایش را ببینید:
1 ،
2 ،
3 ،
جلد کتاب مجموعهی گفتوگوهایش .)
هنرمندها، پدیدههای جالبی هستند، غالبا بیشتر از آثارشان. چهطور میبینند؟ چه میخوانند؟ اینکه بهرام دبیری به دیوار آتلیهاش
چه شعری چسبانده، جالبتر است از معرفی سبک و نقاشیهایش. چون که هنرمند، عقبتر از اثرش ایستاده. و من، وقتی به یک اثر انسانی نگاه میکنم، به ماجرایی میاندیشم که درون فرد رخ داده و ترشح آن مقابل چشمان من است.
نمایشگاه "پاکتسیگارهای بهرام دبیری" مربوط به آبان سال 94 است:
استاد علاقهی زیادی به سیگار کشیدن در حین کار داشتند، ولی از تصویر ریههای سیاه و هشدار بیمزهی "سیگار کشیدن بسیار اعتیادآور است." ، چندان خوششان نمیآمده. برای همین، بسته به حال و هوایشان، تصویری از روزنامهی دم دستشان میچیدند و روی پاکتها میچسباندند، سالها.
این نگاه جاری در زندگی روزمره، مثالیست که میخواستم برای خط سوم بزنم. "..و آنگونه که میتوان تغییرش داد و به معناهای تازه رسید.. " منتها، نه تغییر بستههای سیگار؛ تاثیر هنر بر ذهنیت فرد ، که مثل بیماری، تمام وجود را پر میکند و دیگر هیچچیز در نگاهت ساکت و ساکن نمیشود، مانند آنچه پیش از این بود.
+ البته، من اینها را، آثار بهرام دبیری نمیدانم؛ شاید، شوخی کوچک هنرمندی که عکس لیموی قاچ شده چسباند روی ریههای سیاه، تا با خیال راحت سیگارش را بکشد.
خ. عنوان، بخش دیگری از
این شعر شفیعی کدکنی است و صحبتهای این پست، وقتی به ذهنم آمد که به
این گزارش قدیمی رسیدم.