این روزها خیلی به این فکر میکنم که ذهن ما چهطور جاهای خالی ناشناختهها را با فرضهایش پر میکند و اینکه این فرضها از کجا میآیند، در طی چه فرآیندی انباشته شدهاند و ذخیرهی شناخت قابل اتکای ما؛ و چهطور میشود از آن بداهتزدایی کرد.
برای 8 مارچ/ 17 اسفند امسال مشغول خواندن کتاب زنان نامرئی1 هستم. همهی کتاب نمونههای فراوان و متنوعی با موضوعات مختلف، در حیطههای مختلف و در کشورهای مختلف است برای این مسئله که چهطور دنیایی که در آن زندگی میکنیم و تصمیمهایی که این دنیا را شکل میدهند و عوض میکنند، بر پایهی دادههای مردانه است. مثل استانداردهای طراحی و ساخت پلهها، میز و صندلیها، ماشینها که بر اساس بدن مردانهاند. مثل سیاستهای ترجیح راهسازی بر اصلاح و تقویت حملونقل عمومی که انتخاب اول درصد بیشتری از زنان است و لحاظنکردن تفاوت شیوهی سفر درونشهری زنان با مردان که بیشتر زنجیرهای است تا تکمقصدی. زنان 75 درصد کار مراقبتی بیمزد جهان را انجام میدهند و دسترسی کمتری به اتومبیل شخصی دارند. در خانوادههایی که یک ماشین شخصی دارند، مرد خانواده از آن استفادهی بیشتری میکند و زن سهم بیشتری دارد در کارهایی مانند رساندن بچهها به مدرسه، بردن سالمند خانواده پیش پزشک و خرید در راه بازگشت به خانه. برای همین تغییر مسیر در سفرهای زنان بیشتر است و هزینهی بلیت اتوبوس بیشتر، که در کنارش باید گفت که به طور عمومی زنها از مردها فقیرترند. در متروی تهران، برای تغییر مسیر در نقاط تقاطع احتیاجی به کارتزدن دوباره نیست، اما مثلاً در سیستم حملونقل شیکاگو تغییر مسیر هزینه دارد و در تهران هم، جاهایی که مسیر از خطوط مترو به اتوبوس وصل میشود. راه حل سیستم حملونقل لندن، «نرخ سفر سریع» است که دو سفر در طی یک ساعت، به اندازهی بهای یک سفر در نظر گرفته میشود. یک مثال جالب دیگر این است که در طراحی فضاهای عمومی منطقی به نظر میآید که فضای یکسانی برای دستشوییهای زنانه و مردانه در نظر گرفته شود؛ اما این نادیدن تجربهی زنانه است. زنان دفعات بیشتری به دستشویی میروند (در دورهی بارداری و قاعدگی) و زمان بیشتری صرف میکنند، لباسهای سختتری برای دستشوییرفتن دارند، کودکان و سالمندان با احتمال بیشتری همراه زن دارند. به این ترتیب، نگاه بدون جنسیت معنای نادیدهگرفتن نیازهای زنانه را گرفته. مقدمهی جالب توجه کتاب با عنوان «مذکر پیشفرض» به این میپردازد که آنچه «خنثاجنسیت» (gender neutral) در نظر گرفته میشود، همگانی فرضکردن تجربهی زیست مردانه است.
آنچه میتواند غیاب دادههای زیست زنانه را جبران کند، عینیکردن آن است. جایی از کتاب مثالی میآورد از یکی از مدیران ارشد گوگل که به خاطر تجربهی شخصی دشوارش در دورهی بارداری، توجه تصمیمگیران را به این جلب کرد سهمیهای از پارکینگهای نزدیک به آسانسور را به خانمهای باردار اختصاص بدهند. آنچه پیشفرضهای مردانه را تثبیت کرده، صاحب روایت بودن مردهاست (مردهای جوان سالم سفید) و سهم ما در تغییر آن این است که از خودمان حرف بزنیم، هر کجا که ایستادهایم، هرکدام در مسیر خودمان. هر چهقدر هم که کوچک باشد. یکی از دوستان من که در حوزهی درمان کار میکند، هر ماه در اینستاگرامش یادآور معاینهی سینه میگذاشت و با آگاهی به اینکه چهقدر اطلاعرسانی در رابطه با بهداشت زنان کم است، گاهی زمان میگذاشت و رشتهاستوریهایی مینوشت. کس دیگری برای پایاننامهاش به دشواریهایی که در فضای شهری زنان را درگیر میکند، فکر میکرد.
من هر سال فکر میکنم به داستانها، شعرهایی که خواندهام، دیدهام، زنهایی که با آنها وقت گذراندهام و بخشهایی از خودم را در آنها دیدهام و همراهی آثارشان نگذاشته در حسهایم، فکرهایم و خستگیهایم تنها بمانم. پیش از همه دوست دارم بروم سراغ شعر و این چهار خانم که بیشتر میخوانم و حس میکنم که مرا بیشتر میفهمند: فروغ، امیلی دیکنسون، الخاندرا پیثارنیک و کارین بویه. رد و اثری از هرکدام گوشه و کنار پنجره هست. مدت زیادی است که فیلم سینمایی ندیدهام، اما امسال باز برگشتم و هر دو فیلم گرتا گرویگ را دیدم: لیدی برد و اقتباس زنان کوچک. و در بین سریالها، بیشترین وقت را با یکی از زنان همیشه محبوبم گذراندم، ایمی شرمن پالادینو: دختران گیلمور و خانم میزل شگفتانگیز. شخصیتهای داستانهای هر دو نفر را دوست دارم و به خصوص روابط زنانه در دل داستانهایشان را. مادر و دخترها و دوستیهای دخترانه که به شدت در داستانهای دیگر کمرنگ و غیرواقعیاند. و دنیاهای عجیبوغریب داستانهای ایمی همان جایی است که من دوست دارم زندگی کنم و همانقدر که تماشای ظاهر فانتزی و افسانهایشان دوستداشتنی و سرگرمکننده است، کار خودش را خوب بلد است در بردن و گذاشتن تو روبهروی زندگی و تنهاگذاشتنت در حسکردن عمق واقعیت. امسال با دنبالکردن ایمی، به دوروثی پارکر رسیدم. همین ماه گذشته بود که پیدایش کردم و کتاب مجموعهی شعرهایش را همیشه همراهم دارم و همیشه غافلگیرم میکند و میخنداندم. وقتی این اسمها را در ذهنم مرور میکردم، دوست داشتم جایی برای موسیقی هم باشد، همین چیزهایی که خودم گوش میکنم و البته من قطعههای جدید را همیشه از بین فیلم و سریالهایی که میبینم پیدا میکنم و برای همین بیشتر کرول کینگ گوش کردهام و سم فیلیپس که هر دو مرتبط با دختران گیلمور بودهاند. اما از چند هفته پیش به این فکر میکردم که در لیست آهنگهای من اسمهای زنانه خیلی کمترند و فکر کردم که دوست دارم ترانههای دخترانهی بیشتری گوش کنم. اسپاتیفای همیشه در چنین مواقعی کمکم میکند. رفتم و چیزهایی از لیست دیگران گوش کردم و همین تازه میتسکی میاواکی را پیدا کردم و واقعاً شنیدنش را دوست دارم. دلم میخواهد از پژوهشگرهایی هم نام ببرم که هروقت احساس ضعف کردم، به یادآوردنشان و خواندن دربارهشان بهم قوت داد. دوست ندارم با برچسب «پژوهشگر زن» جدایشان کنم، چون الزامی نیست که در ساحت علم و پژوهش احساس وظیفه کنند در بازتاب زنانگی یا آن را موضوع کارشان قرار بدهند؛ اما در عین حال وقتی در ذهنم فکر میکنم به پژوهشگران زن، نامهای به یادماندنی برایم خیلی اندکاند و نسبتش را میسنجم با تعداد دانشجوهای زن، میبینم که توجه به این عنوان اهمیت دارد، پشتش حرفهایی دارد. پژوهشگران زیادی هستند که با شوق ازشان صحبت میکنم و رد پایشان را دنبال میکنم و فقط کاری که کردهاند برایم مهم است، اما آوردن اسم افسانه نجمآّبادی و فاطمه مهری میانشان، برای خودم این پیام را دارد که جا برای اسمهای زنانه هست و میگذارد خیال کنم اسمم را کنار آنها.