جمعه ۱۱ مهر ۹۹
جایی ته قلبم که خیلی در دسترس این و آن نمیگذارم، اشتیاقی هست، امیدی، آرزویی برای اینکه یک چیز خوب اتفاق بیفتد، شنیدن صدایی که نامم را بخواند، قدمهایی کنار قدمهای من و لمس بال ژاکتها در پیادهراه پاییز. لرزش شوقانگیزی که هنوز فراموش نکردهام. و از این انتظار عمیقاً احساس حماقت میکنم.