پنجشنبه ۱ خرداد ۹۹
دلبستگی در خودش اسارت دارد. بندی به پای ما میبندد که میخش کوبیده در زمین نمیگذارد چندان دور بشوی، به سمت سرزمینهای جدید، به سمت آسمان. دلبستگی حس تعلق هم دارد. امنیت جایی نشستن و نفسی تازهکردن، ماندن و ریشهدواندن و ثمردادن. آشناشدن و محبتدادن و مهردیدن. اطمینان داشتن به دوام. دلقرصبودن که به هرکجا پر بکشی، آخر روز میتوانی برگردی همینجا، در همین محدودهی آشنا، آرام بگیری. اما اگر این بندها نه رشتهی وصل، غلوزنجیر ما بشوند و حدود زندانی که ما را محبوس کرده؟ و اگر ما دل بستهایم هنوز به بودنش، به تلاشهایی که برایش کردهایم، خاطرهها، خیال و آرزوها؟ اگر بترسیم از رهایی ناشناختهی آسمان، از سرزمینهای ندیده، از پیشامدهای نامعلوم و بخواهیم با چنگ و دندان همین را حفظ کنیم؟ آزادگی تن به اسارتندادن است. آزادگی شجاعت دلکندن و نپذیرفتن زنجیر است. خیال پرواز را ازیادنبردن، از حرکت و جستوجو دستنکشیدن. دلبستگی ما را قوی میکند و ضعیف. گاهی ضعفهایش زیباست، پیوند میدهد، نزدیک میکند اما نباید تا بیخ جان راهش بدهی. باید قوی و محکم باشی، اگر وقت کوچ رسید، دل و بالت نلرزد از پرکشیدن.