سحرگاه به در خانه رفت و گوش داد. آواز مادر شنید که طهارت میساخت و میگفت:« الهی، آن غریب مرا نیکو دار.»
بایزید چون این بشنید، بگریست. پس در بزد.
مادر گفت:« کیست؟» گفت:« غریب تو.»
تذکرةالاولیا
ذکر بایزید بسطامی
سحرگاه به در خانه رفت و گوش داد. آواز مادر شنید که طهارت میساخت و میگفت:« الهی، آن غریب مرا نیکو دار.»
بایزید چون این بشنید، بگریست. پس در بزد.
مادر گفت:« کیست؟» گفت:« غریب تو.»
تذکرةالاولیا
ذکر بایزید بسطامی
یاد اونجا افتادم که نزار قبانی میگه: تو سرزمین منی. صورت و دستهای کوچکت، صدایت؛ من آنجا متولد شدهام و همانجا میمیرم.
أنتِ وطنی. وجهک وطنی، صوتک وطنی، تجویف یدک الصغیرة وطنی و فی هـذا الوطـن ولـدت و فی هـذا الوطـن أریـد أن أمــوت.
زیر پستی که از تذکره الاولیاست میخوام به برکت جادهنوردیهای این یک هفته از جواد یساری بگم!
قبل از اینکه آقای ربیعی صبر ایوب رو درخواست کنه و استاد شروع کنه به خوندن، چند بیتی در وصف وطن و غربت داره که جگرخراشه حقیقتاً. میگه:
من به غربت رفتم و دیدم به مانند وطن نیست
قسم خوردم در این عالم کسی مانند من نیست
عزیزانم! اگر شیر و شکر غربت بنوشید
به خدا! به مانند گدایی وطن نیست.
مدلولمون از وطن متفاوته.