کتاب جهنمی را به آخر رساندهام. با جانکندن، با خراشدادن دیوارههای روحم. یک لیوان چای پررنگ ریختهام و بو میکشم، شاید سنگینی ریههایم را بردارد. با خودم فکر میکنم چرا کسی باید اینها را برای یک نوجوان بنویسد؟ کتابی که روز اول وقتی بیست صفحه از آن خوانده بودم، پروازکنان رفتم و به دوستانم گفتم که چه نوشتار معرکهای دارد، چه نثر گیرایی! البته که در تمام طول کتاب همینگونه است. شکلگیری داستان، مواجهه با شخصیتها و روند تغییرشان، فضاسازی بسیار خوب و روایت فوقالعادهای که آدم را تا انتها اسیر خود میکند. پلی در چه بستری؟ برای چه مفهومی؟
رمان از ژانر وحشت است و به نظرم کاملاً موفق بوده و وفادار به این اسم. برای ایجاد این فضا از ابهام و روایت غیرخطی کمک میگیرد و تردید و شک شخصیت اصلی در تجربههای سوررئالش، خیالات و اوهام همگام با ریتم تند داستان و هجوم جزئیات و تغییرات و نوشتار قوی داستان که خواننده را به بند میکشد، هراسی در وجود انسان میاندازد از جنس سرگشتگی و بیپناهی از نیافتن حقیقت. و نگاه خواننده به دنبال سرنخ در طول اتفاقات به هرچیز چنگ میزند اما در نهان خود به آن بیاعتماد است.
در نهایت اما گرهی داستان گشوده نمیشود. آخر این تجربهی غریب، غلبهای نیست. در آخر نیما به نیمهی دیگر خود پناه میبرد. پدرش، که همیشه نفرت او را در دل پرورانده. پدرش که برکنار و بیگناه بوده در وقوع همهی این اتفاقات. نویسنده داستانی پرهراس خلق میکند اما منبع این هراس از جنس دنیای حقیقی نوجوان نیست. هستهی اصلی داستان طلسمی است که مادر نیما و دو دوست دیگرش آغازگر آن بودهاند و حالا گریبانگیر فرزندانشان شده. ترسی که به نوجوان وارد میشود عاملی بیرونی دارد که بر آن نمیتوان کنترل داشت و چارهکردنش از ارادهی انسان خارج است. امنیت انتهای داستان هم قابل اطمینان نیست. حضور پدر در تمام داستان کمکی به حل اتفاقات ازسرگذشته نکرده، از کجا معلوم که پس از این حال نیما را بهتر کند؟ پایان داستان هیچ اطمینانی به ما نمیدهد که ماجراها دیگر ادامه نخواهند داشت، این سایهی تاریک از زندگیشان بیرون رفته و دیگر این خوابهای عجیب، آن خیالات و اوهام تکرار نمیشوند. حتی برای ما مشخص نمیشود که چهقدر از آنها حقیقت بوده. درحالیکه تمام داستان در تردید و دلهرهی این گذشته که آیا حوادث واقعیت دارند یا زادهی ذهن شخصیتها است؟
آیا لازم است که نویسنده تمام گرههای داستان را پیش چشم مخاطب باز کند و تمام ناگفتهها را آشکارا بگوید؟ نه لزوماً. برای کتاب پایان خوبی نوشته شده. از بابت این که پس از اتمامش حس نمیکنی نصفه رها شده. اما مسائل اصلی را حلنشده گذاشته و در کتابی که مخاطب آن نوجوان است، باید دقت کنیم که او را با چه سؤالهایی رها میکنیم و چه پاسخهایی. ما ژانر وحشت میخوانیم و فیلمهای ترسناک میبینیم برای سرگرمی و هیجانزدهشدن ولی در دنیای کودک و نوجوان مسائل محصور نمیمانند در همان داستان. جاری میشوند در فکر و خیالاتش و استفاده از سحر و طلسم و در نهایت بیجوابگذاشتن شبهات آن، که القا میکند هیچ چاره و ارادهای قادر به غلبه بر آن نیست، آسیبرسان است. آن هم درحالیکه نوجوان میتواند دربارهی آن سرچ کند و نتایجش چندان اطمینانبخش نیست. (باور بفرمایید، من سرچ کردم و حتی کتابهاش هم موجوده!)
«خواهران تاریک» مهدی رجبی نوشتهی خوبی است به اعتبار قلم نویسندهاش اما از نظر بندهی نگارنده کتاب مناسبی برای نوجوان نیست.