کجا برم این غم، گوزن کوهی، مدیار من، جوانم، رشیدم، عیارم، عیار بیپروایم، مدیار من... خون تو مدیار به رویه گیوه پسر بلقیس نشت کرده است. خونت گرم است، هنوز گرم. پای من، پای گلمحمد، گرما گرفته است، گرما از خون کاکل تو مدیار. کاکلت خونین است.
برای اون یکی پست هم همین رو میگفتند، نمیدونم مشکل چیه. لینکی که پایینش گذاشتهم درسته ولی.
هلن از اساطیر یونانیه. دختر زئوس و زیباترین زن دنیا در اساطیر یونان که دزدیده میشه و داستان تروا رقم میخوره. در این شعر برای مخاطب قرار دادن معشوق از این نام استفاده کرده.
(دوباره قراره بگی چرا این قسمت رو گرفتم و نوشتم. نه؟)
جوابش اینه که الان و تو این موقعیتی که هستم یه ذره آسمون میخوام.
چه جملهی امری عجیبیه. چه تمنایی داره و چه چیز عجیبی میخواد. آسمون میخواد، اون هم یک ذره. چی شده که آسمون شده رهایی، شده آزادی و سهم خواهش ما ازش شده یک ذره...
چه ترکیب عجیبیه اسم هلن با محتوای فولکور ِِ ایرانی شعر :) و البته که خیلی خوب جا شده تو قصه.
بیت آخرشم چهقدر خوبه
آره، غریبه نیستش. به جز هلن میشه لیلی آورد مثلا، دلبر خیلی متداوله که اون اسم نیست ولی. عرائس شعر عرب ولی لیلا و سلما و عذرا و از این دستاند. توی فارسی البته اسم معشوق رو نمیاره شاعر، استعاره میاره براش که البته احتمالا از در لفافهگویی معمول فارسی زبانهاست.
یه ملاک مهمش از نظر من حرف زدن با طبیعت بود که من خیلی دوست دارم این کارو
حرف زدن با هلن
به هلن پناه میبره. از دردهاش میگه و شاهد براش قلب سوختهش رو میاره. قصهش رو میگه و خراسون رو از داستان خراسون کلیدر به لرز میندازه.
به هلن پناه میاره. بیا ببینیم چه ویژگیهایی آورده برای هلن. اعجاز موسایی داره. وقتی همهی دریاها خشک شدهند، توی چشنهاش دریا داره. زمستون از سرش افتاده، داره فصلها رو برمیگردونه. بهار نمیکنه، نمیگذره، برمیگردونه. پاییز کرده با حنا کردن موهاش. لبخندش جوان میکنه. جادو میکنه. از هلن میخواد که جادو کنه. ازش آسمون میخواد.
دقیقاً هم همین جالبه که به جای اسمها و استعارات متدوال مثل لیلی و دلبر و.. از اسمی استفاده کرده که نه غریبهست نه معمول. و از قضا قشنگ هم هست.
حس میکنم لفافهگویی ها شون یه حیای شیرینی هم داره :)
به ویژگیهایی که برای هلن گفته نگاه کن. برخلاف سنتهای ادبی اشعار عاشقانهی کهن، معشوقش رو با ویژگیهای ظاهریش معرفی نکرده. او زو صاحب اعجاز میدونه و منجی. حتی وقتی میگه با لبخندت بتاب و برف رو موهام رو پارو کن، منظورش زیبایی لبخندش نیست، روح شادیبخش لبخندشه. من این رو هم خیلی دوست داشتم.
من هم همیشه دنبال همین میگردم توی شعرها و قصهها. چیزی فرای زیبایی ظاهر. که به نظرم همون قدر که مهمه همونقدر هم نادیده گرفته شده توی ادبیات؛ به نسبت ِِ مقداری که به زیبایی صورت پرداخته شده البته.
آره، اینجا دلم میخواد یککم تمرین کنم این قضیه رو. سعی کنم چیزهای بیشتری پیدا کنم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
طوری پراکندهایم در جهان که جز کلمات هیچچیز نداریم.