بخوان به نام گل سرخ، محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)
چرا لذت میبریم؟ از کجاش لذت میبریم؟ توالی کلمات قشنگه این شعر یا معناهایی که در این کلماته هنوز زندهست و جاری در زندگی ما؟ کدوم قسمتش رو دوست داری با خودت زمزمه کنی؟ کدوم جمله رو با خودت برمیداری و میگذاری توی کولهت که با خودت ببری در مسیر زندگی؟
بگید که چی باعث میشه این قسمت از شعر رو جدا کنید؟
امیدبخشه، داره دلداری میده، ولی منفعل نیست. محزون هم نیست. یک خطابهی انگیزانندهست. وزنی که انتخاب کرده رو ببین: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن. حالتی که به خوندن میده، مکث و کوبشها. روح جنگندهای رو در آدم بیدار میکنه. کنارش همون تأثیر فعلهای امری و پرسشها. تو میروی که بماند؟ ، بخوان دوباره بخوان...
در طول شعر میخواد تو رو مجاب کنه که "بخوان". شروع میکنه از قشنگیها گفتن که دل تو رو بلرزونه. بخوان تا باغها بارور بشن، هرچند آشیانه خونینه، بخوان تا کبوترها برگردند. رنگ خواهش میگیره حرفهاش. بعد میگه اگه نیای ما بدون تو نمیتونیمها. تو خامشی، که بخواند؟ که نرم بشه دلت. پا شی بهار کنی.
خودتون رو بیرون از شعر میبینید یعنی؟ از این ماجرایی که داره روایت میکنه؟
:)) خوب بود.