سه شنبه ۲۷ شهریور ۹۷
El mar".sonríe a lo lejosDientes de espuma".labios de cieloبافت دریا لطیف است. مثل حریر یکدست و شفافرنگی که موجموج روی هم نشسته و دورت را میگیرد. دست میکشی روی لطافتش، در بافتش فرومیرود و حریر از دستت میچکد. انگار به آسمان دست زدهای، آرامشش چین میخورد و به خود میلرزد. فکر میکنی زیباست، میدرخشد و خورشید در حال غروب میرقصد روی آب. از آسمان تا تو میآید. دلت میخواهد مسیر خورشید را بگیری بروی تا او که گرم است و میتابد و لرز تنت آرام میگیرد. بچهماهیها، دسته دسته شناور ماندهاند روی آب و با آمدن موجها، خودشان را میسپارند به حرکت نرم آب در نزدیکی ساحل. وقتی ثابت میایستی، ماسههای کف جا به جا میشوند و روی پایت را میپوشانند. دریا آرام میخواهد تو را بخورد. موجها تند میشود و بلند میشود و نزدیک میآید و همان لحظه که فکر میکنی به لطافت دلنشین آب، محکم به تو میکوبد و از جا میکندت تا تو را با خودش ببرد. دریا طماع است. دریا، فریبنده و مکار است. او نمیخواهد تو را پس بدهد. دریا از تو غرق شدن میخواهد."دریا خندید،در دوردست.دندانهایش کف ولبهایش آسمان.تو چه میفروشی دختر غمگین سینه عریان؟_ من آب دریاها را میفروشم آقا.پسر سیاه، قاطی خونت چی داری؟_ آب دریاها آقا.این اشکهای شور، از کجا میآید مادر؟_ آب دریاها را من گریه میکنم آقا.دل من و این تلخی بینهایت...سرچشمهاش کجاست؟آب دریاها، سخت تلخ است آقا.دریا خندید،در دوردست.دندانهایش کف ولبهایش آسمان."فدریکو گارسیا لورکاترجمهی شاملوبه زبان اسپانیایی بشنوید.خ. این پست درواقع، ثبت یک لحظهی هفتم شهریور در دفتر یادداشتهای روزانهام بود، وقتی ایستاده بودم میانهی دریا و به آبی بیکرانهاش فکر میکردم. به بهانهی این کامنت منتشرش کردم.