جمعه ۲۳ شهریور ۹۷
ناگهان ولوله شد صفشکنی پیدا شد
شاه با هیبت بیخویشتنی پیدا شد
"آسمان بار امانت نتوانست کشید"
ناگهان ز آتش و خون شیرزنی پیدا شد
هر طرف رفت از آن چشمهی خونی جوشید
هر کجا روی نمود اهرمنی پیدا شد
کودکی بر سر خود دست نوازش میخواست
دستی افتاده جدا از بدنی پیدا شد
و شهادت که سراغ از ملک الموت گرفت
ملک مویه کن مویکنی پیدا شد
خون هفتاد و دو ملت به زمین ریخته بود
آسمان پل زد و بیت الحزنی پیدا شد
این چه بیت الحزنی بود که یعقوب نداشت
این که از هر طرفش پیرهنی پیدا شد
اشک را طاقت این قصهی جانسوز نبود
چلچراغی، علمی، سینهزنی پیدا شد
شرح این واقعه را محتشمی میبایست
هر طرف کنگرهای انجمنی پیدا شد
شعری از بهمن بنیهاشمی
خ. میخواستم انتخابی کمتر شنیده شده باشد، اما زمزمهی هر سال محرم من محتشم است. شما چه میخوانید؟ چه گوش میدهید؟
خ. عزاداریهایتان قبول. در دعاهایمان یاد همدیگر باشیم.