باید میگفتی حریر حریرستونی.
به ذهنم رسید چروک بهتره.
کشششش میاد زمان.
مگه تهرانی تو؟؟ =)))
بهخاطر بیحوصلگی کششش آمدن زمان و لذتبخش نبودن هرگونه فعالیتی در زمان حاضر.
خیلی ظریف بود. :)
نه دیگه… :|
جا مگه مکان نیست؟ :/
آره، فردا تمومش میکنم.
از ساعت نه صبح امروز تا همین الان که اینطوری بوده. :|
وایسا دروازه.
شیون حضار
اولین اسمی بود که به ذهنم رسید. بعد رفتم سرچ کردم دیدم همونه. عجیبه، چون من کتابش رو ده سال پیش خوندهم و کارتونش رو هم که میدیدم، توی دوبلهی فارسی صداش میکردند خانم ترون.
بعد از ظهرش باید برم جایی. اگر زود برگردیم، حتما میام. دلم تنگ شده.
البته تابستون من از دیروز شروع شد و این یک روز، سیصد سال طول کشید.
:)))
راستش حریر فکر کنم رهایی اصلا به من نمیسازه. :/
مرکز تصویر یک هالهی صورتی رنگ هست، که بهخاطر خراب بودن دوربین گوشیمه. :دی
تشبیه کثیفی بود. :/
کسالتبار نیست دیگه چندان. ولی همچنان بیفایدهست. -_-
گذر شما هم بلاخره به کوچهی ما میافته. :دی
قشنگ معلومه از کنکور برگشتهای. :دی
وقتی فکر میکنم بعدش که تموم بشه پاییزه، ترجیح میدم تا ابد تابستون بمونه.
ممنونم ممنونم. :)
یکی از قالبهای عرفانه که امکان دستکاریش رو هم فراهم کرده. یکسری ریزهکاریهاش رو تغییر دادم. هدر رو هم که غمی قبلا برامون درست کرده بود.
قربان شما.
دلبندم، به جای اینکه بیخیالش بشی، کفش آهنین پات کن، خیز بردار برای جبران.
تابستون حتی از پاییز هم بهتره. ^_^