اسم من خورشید است. غروبها با یکلیوان شیرکاکائو مینشینم روی کابینت آشپزخانه٬ پیشانیام را میچسبانم به شیشهی سرد پنجره٬ چشم میدوزم به آن تکهی آسمان که از اینجا پیداست٬ تا وقتی که تاریک تاریک بشود.
اسم من خورشید است. غروبها با یکلیوان شیرکاکائو مینشینم روی کابینت آشپزخانه٬ پیشانیام را میچسبانم به شیشهی سرد پنجره٬ چشم میدوزم به آن تکهی آسمان که از اینجا پیداست٬ تا وقتی که تاریک تاریک بشود.
چه محزونه.
وقتیه که میترسم. وقتی نگرانم. وقتی سرم پر از فکره. شیشهی سرد فکرم رو آروم میکنه. و بعد تا وقتی تاریک بشه هوا٬ فکر میکنم به ترسهام٬ به تکتک نگرانیهام.
کیسهی یخ خیلی سرده٬ خیس هم هست. :/
معقوله یعنی معقول هست. درست و عاقلانه و منطقی.
این یکی امیدبخشه. مال وقتایی که خورشید داره طلوع میکنه.
معلومه که نیست. هرچند که اونجوری هم باز ایراد دستوری داره.
آسمون تهران خیلی ستاره نداره٬ سهم پنجرهی ما هم از آسمون کمه.
بدین مثل که شب آبستن است روز از تو
داره دیگه حتما که آشفته میشیم حورا. :(
چه قشنگ.
:)
آسمون الان بنفشه. ستاره نداره، ابریه. تهران فقط آسمونش بنفش میشه. من خیلی جاها رو نگاه کردم ولی آسمون تهران فقط اینجوری دلتنگ میشه.