زیاد اهل شعر نیستم ولی ظاهرا تا حالا از شنیدن همچین شعرهایی محروم بودم که دنبال شعر نمی رفتم. جدیدا با واژه ی «جلال» آشنا شدم. نه اینکه با خود واژه ش با مدلول و چیزی که این واژه برش اطلاق میشه، مثلا همین شعر و همین خوانش یه مورد خوبه برای کاربرد واژه ی «جلال». این که یا کنار هم چیدن جملات چه تصاویری میتونه خلق کنه: «این دشت که پامال سواران خزان است».. «این صبر که من می کنم افشردن جان است».. چه تعلیلی خوبتر از «همزاد جهان بودن» برای کیفیت غریب بعضی دردها؟ چه تصویری بهتر از فریاد در کوه؟ و چقدر نیرو و امید بخشید این شعرش. شاید موسیقیش هم تشدید میکرد حس رو. ممنونم از به اشتراک گذاریش.
چهقدر خوب گفتی.
چیز دیگهای نمیتونم اضافه کنم٬ فقط ممنون باز هم برای اون شعر.