سلام٬
از من که ناراحت نیستی؟ امسال هیچ عزاداری نرفتهام. حتی آن شب که هیئت زنجانیها٬ شور به پا کرده بود توی کوچه و مامبزرگ و صندلیاش را نشانده بود جلوی در٬ به هروله و زاری؛ من نشستم توی اتاقم و سایهی مردان عزادار را نگاه کردم. مامبزرگ با دو لیوان شیرکاکائو برگشت. گرم بود لیوان و من فکر کردم به بزرگی تو٬ که اگر من هم بیوفایی کنم و نرسم به حضور٬ لطف شماست که محروم نمیکنی از برکتتان. همانطور که سالی یکبار٬ شب تاسوعا٬ هیئت زنجانیها را میکشانی تا کوچه باغ٬ که پیرزنهای این خانههای عهد عتیق هم صندلیهایشان را بکشانند جلوی در و مشت به سینه بکوبند با ضرب طبل که محروم نمانند از اشک ریختن برای شما.
نمیخواستم امسال عزاداری کنم. امسال که داغ دلم از همه وقت بیشتر بود و شما میدانید. نمیخواستم ده شب تمام٬ خون دلم را بگریم برای شما و آرام بشوم تا سال بعد. میخواستم این داغ به دلم بماند و درد شما هم مضاعف شود (ای درد و بلایتان به سرم)٬ تمام وجودم بشود رنج و کبودی٬ که درد یک لحظه از خاطرم نبرد شما را٬ عشق را٬ حقیقت٬ روز واقعه٬ این پسره.. محسن را.
از روزی که رفته٬ از روزی که آمده٬ خیالش یک لحظه دست از سرم برنمیدارد. همهجا هست٬ هر طرف که چشم بگردانی٬ با آن چفیهی مشکی دور گردنش ایستاده٬ میخندد٬ نگاهت میکند. مثل همان شب تاسوعا که هندزفری را چپانده بودم توی گوشم و صدا را تا آخر برده بودم بالا که فریاد بکشد و فکرش را چند دقیقهای از سرم بپراند. شجریان خواند و من دست خودم نبود٬ بالشم را بغل گرفتم و زار زدم. میان هق هق صدایتان کردم. این پسرک٬ محسن را صدا کردم٬ زار زدم و گفتم و گفتم؛ انقدر که دیگر نفس نماندهبود. انقدر که یادم رفتهبود برای که حرف میزنم٬ برای که میگریم؟ محسن یا شما؟ یکی شده بودید. شب بود و درد بود و باران... .
امسال از همان اول قول دادم به شما که عوض عزاداری٬ همهی سعیام را پای هدفم بگذارم و شما هم کمک کنید٬ آنجاهایی که پایم سست میشود. اینکه چقدر مهم است برای من را٬ خدا میداند٬ شما میدانید.
حالا که نذر هلیم هرسالهی مامبزرگ ادا شده و همه جمع کردهاند و رفتهاند تا سال دیگر و دیگهای شسته کلهپا شدهاند گوشهی حیاط٬ من نشستهام روی پلهها و میخواهم یکبار دیگر خواهش کنم. میدانم که ما هرچه داریم از وجود مبارک شماست. اگر سلامتیم٬ اگر عاطفه داریم که از هم جدایمان نمیکند٬ اگر دستمان خالی نمیشود٬ اگر این درد ما را نمیکشد٬ از ذکر هر روزهی مامبزرگ است و دعای کودکانهی هرسالهی من: همهمان را در پناه خودت حفظ کن یا سید الشهدا. مبادا لحظهای بی یاد شما بگذرد٬ یادت برکت دارد.
خ.شاید مهمتر از آن هدف٬ این است که پای قولم به شما بایستم. خدا کند که سال بعد رو سیاه نشوم.
خ. به آن پسرک٬ محسن٬ .. سلام برسان.
خ. یک زینب و یک کاروان..