شنبه ۲۳ تیر ۹۷
از چند سال پیش که حسینعمو فوت کرده، زنعمو افتاده توی رختخواب، بیمار و فرسوده و فراموشکار.
مامبزرگ رفته بود دیدنش. تعریف میکرد:
من رو هنوز یادش بود. میگفت آسیه، حسین کجاست؟ تو از حسین خبر داری؟
من هم بهش گفتم آره، بردیمش تهران، براش زن گرفتیم، دیگه برنمیگرده.