من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید.
سرتاسر وجود مرا
گویی
چیزی بهم فشرد
تا قطرهای به تفتگی خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخی تمامی دریاها
در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.
شاملو
خ. نوشته بود اگه دلت آروم نمی گیره، برو تو خیابون و بین مردم بچرخ. دلت قرص میشه.
نشسته م رو پشت بوم و نگاهشون می کنم که راه میرن و حرف میزن و می خندن و چراغ مغازه ها روشنه. دلم قرص میشه. خدا رو شکر.
- پنجشنبه ۱۸ خرداد ۹۶